در شروع یک مسیر بی انتها، گام بر می دارم در دلِ کوچه پس کوچه های تنهایی.
اندک هستند کسانی آشنا با این مرزهای باریک شهرمان؛
اما بالاخره دارد اتفاق می افتد
باید درد را به جان بخرم، رنج را بر سر بگذارم و حلوا حلوایش کنم تا چشمانم باز شود و ببینم و بشنوم.
حوالی بعد از ظهر در ظلّ آفتاب، به منطقه ای که به ما سپرده اند می رسیم. 8 نفریم، به دو گروه 4 نفره تقسیم می شویم و شروع می کنیم.
و این می شود اولین کوچه گردی های من در طرح کوچه گردان عاشق جمعیت امام علی در سال 1392.
خانه به خانه در می زنیم، هم کلام می شویم، می شنویم، خرد می شویم، خم به ابرو می آوریم در سرهای به زیر افتاده در راه بین خانه ها، با خود می گویم که شاید از این خانه به آن خانه فرجی شود. اما نمی شود.
در را می کوبم، سلام می کنم، از وضعیت معیشتشان می پرسم و آن زن هم جواب می دهد، ناگهان از پشت چادر آن زن، فسقلکی نحیف سرش را بیرون می آورد و کلماتی مبهم به زبان می آورد.
آن زن چهره اش در هم می پیچد و اشک در چشمانش حلقه می زند، خود را نگه می دارد تا کودکش نبیند. کودک که رفت، اشک ها جاری می شود.
اما ما نباید بشکنیم. مدام باید در خود بریزیم و بهترین گوش برای آن زن باشیم.
اولین تجربه روبرو شدن با فقر در شهر و دیارم، در همسایگی خودم. فقری که با گرسنگی شروع می شد و دیگر پایانی نداشت.
هر بار شناسایی برابر بود با رینگ بوکسی که در آن از چپ و راست مشت خورده بودی و دیگر نای بلند شدن نداشتی.
می دیدیم، می شنیدیم، یادداشت می کردیم، ثبت می کردیم و گزارش می دادیم تا برسیم به شب های قدر و بتوانیم کیسه ای آذوقه برایشان بیاوریم و این ارتباط با بعضی خانواده ها ادامه پیدا می کرد برای پیگیری های درمانی و … .
زمان می گذشت، زمان می گذشت، خیلی سریع ولی به آرامی در ذهن.
هنوز در ذهنم تازگی دارد، جزئیاتی را فراموش کرده ام اما اولین کوچه گردان عاشق را فراموش نکرده ام.
شب هایی به هق هق می افتادم. اما در این راه همراهان بسیار کنار هم بودیم، از گوشه و کنار.
سوسن، سیما، محمد، سامان اولین همراهان کوچه گردی در طرح کوچه گردان عاشق در مناطق اطراف تهران.
سوال ها داشتم و از خود می پرسیدم. حال بعد از 8، 9 سال جوابش را در حضور مستمر کنار مردمم می یابم.
فقر، اعتیاد، گرسنگی، بی پولی، مریضی، آوارگی بود و همچنان که کوچه گردی می کنیم هست و خیلی هم هست ! کمرمان شکست، بعضی هایمان دیگر نیستند، صبر ایوب می خواهد برای ماندن. هنوز در اول راهم.
اولین کوچه گردی من رسید به شب قدر و کیسه های بر زمین مانده ای که هزاران هزار داوطلب بر دوش خود می کشیدند، در دالان سکوت شب بر خانه های نیازمند شهر می گذاشتند و چه خوش انتخابی داشتم که من هم یکی از این داوطلب ها بودم.
مطالب مرتبط
شروع آشنایی من با جمعیت امام علی