شهر هزار خدایِ بی‌خدا

من خدایی دیدم رو به نبودن‌هایم

من خدایی دیدم که خزان را هِی کرد

من خدایی دیدم که به یک موج نشست

من خدایی دیدم که در آن روز بِخُفت

من خدایی دیدم رو به نگفتن‌هایم

من خدایی دیدم که به یک گریه شکست

من خدایی دیدم که به اعدام رسید

من خدایی دیدم که به خون عادت داشت

من خدایی دیدم رو به ندیدن‌هایم

من خدایی دیدم که مجلّل می‌زیست

من خدایی دیدم که در آن بستر بود

من خدایی دیدم که مداوم می‌رفت

من خدایی دیدم رو به سکوت و غفلت

من خدایی دیدم که به حق ناحق کرد

من خدایی دیدم که دو گوشش نشنید

من خدایی دیدم که دو چشمش نادید

من خدایی دیدم که همیشه خون ریخت

من خدایی دیدم رو به ندانستن‌هایم

من خدایی دیدم که اذان را می‌خورد

من خدایی دیدم که نمازش همه رنجِ ما بود

من خدایی دیدم که به زندان مأوا داشت

من خدایی دیدم که دلش بی‌دِل بود

من خدایی دیدم رو به همه آفت‌ها

من خدایی دیدم که خدا را بلعید

من خدایی دیدم که دروغی می‌گفت

من خدایی دیدم که همه زور و زر و تزویر است

من خدایی دیدم رو به سقوط و مِحنت

من خدایی دیدم که همه بت‌ها بود

من خدایی دیدم که فقط غُر می‌زد

من خدایی دیدم همه نادخل و دُرو

من خدایی دیدم که طبیعت را سوخت

من خدایی دیدم رو به نبودن‌هایم …

شهر هزار خدایِ بی‌خدا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول