خاطره‌ها عجیبند (به یاد عمه عصمت)

برای عمه عصمت،

تکه‌ای دیگر از وجودمان که پر کشید و رفت

عمه جان سلام
این نامه رو همون موقع که رفتی و برای اولین بار برگشتم دوباره فسا نوشتم برات. ولی دیگه نبودی و رفته بودی.

همیشه که از تهران یا هر جای دیگه میومدم فسا، اول حتما یه سری میومدم پیشت، می‌نشستم کنارت، کلی قربون صدقه‌م می‌رفتی، حالتو می‌پرسیدم و تو مثل همیشه می‌گفتی خوبم عمه جان، می‌گفتی پس کی زن می‌گیری و عروسی می‌کنی، با خنده و کلی ذوق می‌گفتی من اون چادر رو گذاشتم کنار برای عروسی‌ت. همیشه به همه می‎‌گفتی این حاجی حبیب هس، بابام هس.

اما این دفعه که از تهران اومدم خونه، نبودی که بیام پیشت عمه جان، بیام و بهم میوه و چای تعارف کنی، بیام و از همون دم در که وارد می‌شدم بگی بابام اومد. نبودی دیگه، نیستی دیگه، رفتی برای همیشه.

باز هم کلی حسرت برای هممون موند که ای کاش بیشتر کنار هم بودیم و ای کاش و ای کاش.

عمه جان، جات خالیه. جای عمه نصرت خالیه، جای خاله مهری خالیه. جای همه عزیزایی که از کنارمون رفتن خالیه، ولی انگار چاره‌ای نیست.

عمه جان، در زمان بچگی‌ ما خیلی زحمت کشیدی برامون. همیشه قدردانت بودم و الان هم که نیستی برای همه تعریف می‌کنم که چقدر تلاش کردی و زحمت کشیدی تو زندگی برای خودت و خانواده و برای آرامش بقیه آدما. چقدر صبور بودی عمه جان، خیلی صبور بودی. موقع رفتنت هم صبور بودی.

کلی خاطره دارم از دوران کودکی که میومدم خونه‌تون تا همین چند ماه پیش که میومدم پیشت. هِی می‌خواستم بنویسم ولی گریه امونم نمی‌داد عمه جان، گفتم با خودم که بذار این خاطرات همینجوری خوب و زیبا بمونن برامون. مطمئنا بقیه هم خاطراتی دارن که این خاطرات می‌تونه زنده نگه داره یاد و نامت رو. یاد همه خاطرات خوب و سخت و زیبا به خیر باد.

اما دیگه الان نیستی عمه جان و نبودن هم بخشی از زندگی هس که باید تحملش کنیم.

فقط یه چیز داره که باید یاد بگیریم از رفتن آدما اینه که ای کاش همدیگه رو فراموش نکنیم، برای هیچ و پوچ با همدیگه جدل نکنیم، برای این دنیایی که واقعا هیچی نیست، همدیگه رو خرد و تحقیر نکنیم. از این زمانی که کنار هم هستیم برای خنده و شادی و صلح و آرامش استفاده کنیم و تا فرصت هس به دیدار هم بریم. عمر خیلی زود می‌گذره، چشم بر هم زدنی دیگه خیلیا نیستن و باز داریم می‌گیم ای کاش …

همه آدما تکه‌های وجود همدیگه هستیم. وقتی کسی رو از دست میدیم، تکه‌ای از وجودمون میره، این تکه‌ها ارزشمند هستن. نذاریم موقع از دست رفتن تکه‌ای از وجودمون تازه به یادش بیفتیم. یهو چشم بر هم گذاشتیم و می‌بینیم دیگه هیچ تکه‌ای وجودمون نیستن.

عمه جان وقتی عمه نصرت رفت این شعر رو نوشتم، این شعر برای تو هم هست، هزاران بار تقدیمتون باد، روحتون شاد و در آرامش و زیبایی و صلح.

عمر گرانمایه رفت یاد جوانی رسید

ناله عشاق رفت، ساز خزانی رسید

هر دم از این نوبهار، می شِکُفد عالمی

عاقبتِ کار رفت، نام بِمانی رسید

می گذرد این دو روز، غم تو چرا می خوری؟

نام و جهان یاد رفت، کارِ سُرایی رسید

نیک بِمان و بِخوان، تا گُذَرَد بر تو عمر

صبر بباید تو را، تابِ توانی رسید

دست بگیرِ کسی، شد همه عمرش بقا

دستِ همه دست گیر، نانِ همانی رسید

یاد تو مانَد عیان، گر تو درون بنگری

لیک چه داند کسی، یادِ سَرایی رسید

گر تو پَری رو به اوج، اینکِ عنقا بس است

نام به نیکو بِمان، صولتِ باقی رسید

شعر از کتاب شعر “انتها، نقطه، بس است”

خاطره‌ها عجیبند (به یاد عمه عصمت)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Scroll to top